با تو، من...
و ای باران ، باران
شیشه پنجره را باران شست از دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست ای عزیز من، بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره دیگری نداشته باشم هر چند عزیزی چون تو را دارم و غمی ندارم پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم امیخته و به تو از تو می نویسم
با تو من همه رنگهای این سرزمین را اشنا می بینم و تو اهوان این صحرا کودکان همبازی منند
با تو کوهها حامیان وفادار منندبا تو من بهار می رویم با تو من در عطر یاسها پخش می شوم
با تو من در هر تندر فریاد شوق می کشم با تو من عشق را، شوق را، زندگی راو مهربانی پاک خداوندی را می نوشم با تو من در غربت این صحرا، در سکوت این اسمان و در تنهایی این بی کسی غرق شوق و خروش و جمعیتم پس وجودت همیشه زلال و پاک و همیشه در جریان است تقدیم به .... عزیزم تا ابد دوستت دارم مهربانم